پهن شد سفره ی احسان، همه را بخشیدی
باز با لطف فراوان همه را بخشیدی
ابر وقتی که ببارد همه جا می بارد
رحمتت ریخت و یکسان همه را بخشیدی
گفته بودند به ما سخت نمیگیری تو
همه دیدیم چه آسان همه را بخشیدی
یک نفر توبه کند با همه خو میگیری
یک نفر گشت پشیمان همه را بخشیدی
این گنهکاری امروز مرا نیز ببخش
تو که ایام قدیم ، آنهمه را بخشیدی
حیف از ماه تو که خرج گناهان بشود
تو همان نیمه ی شعبان همه را بخشیدی
داشت کارم گره میخورد ولی تا گفتم
جان آقای خراسان همه را بخشیدی
بی سبب نیست شب جمعه شب رحمت شد
مادری گفت "حسین جان " همه را بخشیدی
استاد لطیفیان
نوای نینوا را دوست دارم
صدای آشنا را دوست دارم
اگر جام بلا از چشم یار است
من این جام بلا را دوست دارم
دعا یعنی تکلّم با خداوند
تکلّم با خدا را دوست دارم
اگر چه خارم و از خار کمتر
گل باغ وفا را دوست دارم
محبّت را عجب، حال و هوایی است
من این حال و هوا را دوست دارم
نمی دانم کی ام آنقدر دانم
علیّ مرتضی را دوست دارم
خدا می داند، ای آل محمّد!
که من تنها شما را دوست دارم
چو ممزوج است با عطر حسینی
نسیم نینوا را دوست دارم
خدایا روز محشر باش شاهد
حسین و کربلا را دوست دارم
شود "میثم" که مولایت بگوید
که این بی دست و پا را دوست دارم؟
غلامرضا سازگار
در بین روزه و عطش و اشک و شور و شین
یک ذکر مستجاب بگویم فقط حسین
.......
عمرم به سر رسید نشد یارتان شوم
آقا نشد که لایق دیدارتان شوم
غفلت بساط کرد سر راه طفل دل
وایَم نشد که راهیِ بازارتان شوم
واصل اگر به عَرضه حسن تو می شدم
چیزی نداشتم که خریدارتان شوم
باری ز دوش حضرتتان بر نداشتم
شرمنده ام که تا به کجا بارتان شوم
ای حیدر زمانه غریبت گذاشتیم
در روز غم ولی نشد عمارتان شوم
با آنکه سر شکسته و سر خورده مانده ام
اذنم بده فدایی و سردارتان شوم
ماه خدا گذشت دلم آرزو نمود
مهمان کنار سفره افطارتان شوم
در روز انتقام شهیدان کربلا
آقا اجازه هست ز انصارتان شوم
علیرضا مهدوی
مانند طفل
در به دری گریه میکنم
مثل گدای پشت دری گریه میکنم
اشک مرا زمان گدایی ندیده
اند
این بار چون تو میگذری گریه میکنم
حالا که بین این همه مردم زیادیم
از
این به بعد یک نفری گریه میکنم
حتی اگر مرا بزنی قول میدهم
با آب و تاب
بیشتری گریه میکنم
تنبیه تو حواس مرا جمع میکند
من سالها ز خیره سری گریه
میکنم
بار مرا کسی نخریده...تو می خری؟!
بار مرا بخر, نخری گریه میکنم
از
چند جا شکسته پرم..ای شکسته بند!
از غصه شکسته پری گریه میکنم
این روزه ها به
درد قیامت نمیخورد
دارم برای بی سپری گریه میکنم
آقا نیامد و دل ما همچنان
شکست
پس پای سفره سحری گریه میکنم
جان همان که زائر بابا نشد مرا
یک کربلا
ببر , نبری گریه میکنم
استاد لطیفیان
نخلای کوفه میدونند علی چقدر ناله داره
شبا میبینند که میآد سر روی خاکا میزاره
میگه فلک آتیش زدی به عمر و حاصلِ علی
چرا گرفتی با لگد تو محرمِ دلی علی
* * *
اما یه چند نمیآد علی به چاه سر بزنه
با نالههای قلبّ خود صداش تو چاه پر بزنه
چرا نمیآد آقامون با نخلا درد دل کنه
از بی وفاییها بگه دل ما رو خجل کنه
* * *
نمیدونم امشب چرا از تو کوفه صدا میآد
صدای سوز و ناله و گریهی بچهها میآد
هر بچهای که میبینی یه کاسه شیر تو دستشه
به مردم کوفه میگه این بی وفایی رسمشه
* * *
اما ز خونهی علی هر چی بگم بازم کمه
کار دو چشمِ بچههاش اشک و عزا و ماتمه
زینب و کلثوم و حسن اشک غریبی میبارند
حسین و عباس دوتایی رویِ دیوار سر میزارند
* * *
طیب و درمان میآرند خون سر و بند بیارند
تا دستمال و بر میداره از فرق سر خون میباره
طبیب نگاهی میکنه به زردیِ روی علی
خونهای تازه میریزه به کنج ابروی علی
* * *
نگاه به دستمال میکنه اشک طبیب جاری میشه
با گفتن طبابتش کارِ خونه زاری میشه
همه میگن بابا نرو بی تو دیگه تنها میشیم
بعد تو و مادرمون همنشین غمها میشیممجنون
امشب برای فاطمه از کوفه مهمون میرسه
انگار به لیلای خودش دوباره مجنون میرسه
علی برای فاطمه از بدیِ کوفه میگه
فاطمه از مدینه و مصیبتِ کوچه میگه
علی میگه یادت میآد وقتی تو رو کتک زدند
انگار به زخمِ تنِ من هزار هزار نمک زدند
فاطمه بر محاسنِ علی نظاره میکنه
با چشمِ پر گریه بیبی، به سر اشاره میکنه
علی میگه رفتنِ تو زخمی به جونم زده بود
غسلِ شبانه آتیشی به آشیوونم زده بود
برای غربت شما میون چاه داد میزدم
گاهی میون حجرهام بی صدا فریاد میزدم
امّا به ضربت عدو، راحت از اون غوغا شدم
دوباره باز همنشینِ پیمبر و زهرا شدم
شاعر:استادسازگار
رمضانــــــ
قسم به عشق جدایی ز آشنا سخت است
جدایی از سحر و محفل دعا سخت است
برای دیده شب زنده دار خود گریم
قسم به اشک سحر دوری از بکا سخت است
صفای هر دل عاشق مرو مرو رمضان
دوباره رویت دل های بی صفا سخت است
بیا مرو که شیاطین دوباره می آیند
بدون جلوه تو انس با خدا سخت است
دوباره وقت اذان غفلت عارضم گردد
غم جدایی از ذکر ربنا سخت است
پرستوی دل ما را ز بام خود مپران
که ترک سفره شاهانه بر گدا سخت است
بعید نیست به زودی فرا رسد مرگم
امان که این سفر آخرت دلا سخت است
قیامتی است قیامت که روز وانفساست
اگر نظر ننماید امام رضا سخت است
مرا به ساحل دیدار دلبرم برسان
شکسته کشتی و دریایی از بلا سخت است
بگو به خیمه نشینان جبهه ای شهدا
فدائیان حسین دوری از شما سخت است
هنوز مرغ دل خسته ام مهیا نیست
هنوز پر زدنم سوی کربلا سخت است
سید محمد میر هاشمی
گرچه رفتی ودگر دورم زتو
لیک گویم درد جان خود به تو
الوداع ای ماه عفو بندگان
الوداع ای ماه اشک عاشقان
الوداع لبخند رب العالمین
ماه عشق و ماه سوز نادمین
الوداع سرسبزی پاییز دل
در میان باغ غم ها آب و گِل
الوداع نورٌ علی نور زمین
بر خدا و ماه پاکش آفرین
کیسه ای بردوش بود ازمعصیت
آمدم بی آبرو ، بی حیثیت
گفتم این را از من نادان بگیر
ای خدا این آبرو از من مگیر
گفتی ای عبد گنه کار خدا
باز هم از راه خود گشتی جدا
تو امید قلب مهدی بوده ای
یار مهدی عشق مهدی بوده ای
قلب زهرا از گناه تو شکست
همچو میخ در به پهلویش نشست
فرق تو با آن بدان کوفه چیست؟
کوفیان بی حیا و پست چیست؟
الغرض! فیض خاص گشت تمام
سهم ما باز، فیض عام شده است
دل ناباورم صدا می
زد:
میهمانی مگر تمام شده است؟
***
گفته بودند آخر این ماه
عاشقش سر به
زیر خواهد شد
گفته بودند با دلم هر شب
توبه کن! توبه، دیر خواهد
شد
***
رمضانهای بی شمار رسید
همه شبها گذشت پی در پی
با خودم گفتم ای
دل بی درد
فرصت توبه میرود، پس کی؟
***
فکر این باش سال دیگر هم
رمضان
میرسد ز راه اما
تو مگر میشوی عوض؟ هرگز
تو مگر توبه میکنی
اصلا!
***
تو فقط فکر آمدن، رفتن
فکر در مسجدِ خدا بودن
فکر با اشک خود
غریبه شدن
با همه شهر آشنا بودن
***
چیست دیگر بگو که قلب تو را
به تامل،
به فکر وا دارد؟
تو گمان میکنی به راه آیی؟
مرگ باید تو را به راه
آرد
***
ای دل، از حال خود مشو غافل
چهره با اشک خود معطر کن
فرصت گفت و
گو کمی باقی است
خیز و فریاد توبهای سر کن
محمد جواد زمانی
وداعــــــ۰۰۰
وقت جدایی من و ماه صیام شد
یعنی غروب طلعت این بار عام شد
دارد بساط ماه خدا جمع می شود
آه درون سینه ی ما مستدام شد
توشه برای روز جزا برنداشتم!
فرصت گذشت و خوشه ی عمرم تمام شد
یادش به خیر سوز مناجات نیمه شب
وقتی که با خدا دل ما هم کلام شد
یادش به خیر لحظه ی افطار تشنگی
نام حسین گفتن ما التزام شد
دست ادب به سینه نهادم به سوی او
اشکم روان و ذکر لبم اَلسَّلام شد ...
... وای از دمی که خنده ی کوفی جماعتان
بر زخم بی شمار تنش التیام شد
هر کس به نوبه ی خودش از او بها گرفت
وقتی میان قتلگهش ازدحام شد ...
محمد فردوسی
رفتــــ
یــــادت دلیل گریهی پـــنـــهــانـی من است
نامـــت انـیـس این دل زنــــدانــی من است
نـــــیمه شب آمــدم که نــبــیــنــــی رخ مرا
بـــــار گــنــاه عـــلـــت پـــنـــهانی من است
از خود بریدهام به تــو نــزدیــک تـــر شوم
این لحظهها که خلوت روحــــانی من است
در خــلــوتــم همــیــشـه کـلـنـجـار مـیروم
میگویم این چه وضع مسلمانی من است؟!
کـــاری بــکـن کـه رو نـزم بر کـسـی بــیا...
چـیــزی بــده کــه رزق سـلیمانی من است
از ســفــرهی تــو مـیخورم و سیر میشوم
شـکـرت از این که نـعـمتت ارزانی من است
یـک جلـوهات بر این دل تــــاریک و سنگیام
پـایـان خـوابهـای زمـسـتـانـی من اســـت
امــشــب کـه داد مـیزنـم الـعـفـو ای خدا!
لـحـظـه بـه لـحـظـه رحمت بارانی من است
گــــــرم گــنــاه بــــــودهام و دیـــــر آمــــدم
عـــصــیـــان دلــیـل غیبت طولانی من است
تـا کـه نـبــخــشیام من از این جا نمیروم
ایـــن گــریــه برگ سبز پشیمانی من است
دارد بــســاط سفـــرهی تـــو جمع میشـود
غــم مــیخــورم که آخر مهمـانی من اسـت
محمد حسن بیات لو