یا این دل شکسته ما را صبور کن.
یا لااقل، به خاطر زینب (س)، ظهور کن.
دیگر بتاب از افق مکه، ماه من
این جاده های شب زده را، غرق نور کن.
با ذوالفقار حضرت مولا (ع) بیا و بعد
دل های شیعه را پر حس غرور کن.
با کوله بار غربت و اندوه خود، بیا
از کوچه های سینه زنی مان عبور کن.
آقا ! بیا، تو روضه بخوان از برای ما
آقا ! بساط گریه ما را تو جور کن.
یا چند صفحه مقتل کرببلا بخوان
یا خاطرات عمه خود را مرور کن.
هم از وفای ساقی لب تشنگان بگو
هم، یادی از مصیبت سرخ تنور کن.
شعر وفات و مدح حضرت زینب(س) عمه ی سادات
آن که نامش کرده عالم را مسخر زینب است
آن که وصفش می رباید هوش از سر زینب است
مادرش آموزگار مکتب شرم وحیاست
فارغ التحصیل دانشگاه مادر زینب است
گر علی بن ابی طالب بود معیار صبر
آن که صبرش با علی گردد برابر زینب است
گفت پیغمبر حسینم هست کشتی نجات
بادبان و محور و سکان و لنگر زینب است
هست از درهای جنت یک درش باب الحسین
فاش می گویم کلید قفل آن در زینب است
آن چه داغ شش برادر را به خود هموار کرد
تا بماند جاودان دین پیمبر زینب است
شعر وفات و مدح حضرت زینب(س) عمه ی سادات
آنکه با عشق حسینی گشته همدم زینب است
آنکه بر سّر شهادت بوده مَحرم زینب است
آنکه شور افکنده با شور حسینی بر جهان
از ازل خو کرده با صد محنت و غم زینب است
آنکه نامش زین اَب خوانده رسول کردگار
چون نگویم من صفای اسم اعظم زینب است
آنکه بر خوانَد حدیث اُمّ ایمن بر امام
من به جرأت گویم آن زن هم حسین هم زینب است
آنکه کاخ ظلم و استبداد را با یک خطاب
کند و افکند از پی و بن ریخت بر هم زینب است
دامن شیر خدا بین ، شیر زن میپرورد
در شهامت برتر از سارا و مریم زینب است
آنکه اندر مجلس گردنکشان قد کرد عَلم
چون حسین بر دشمنان یکدم نشد خم زینب است
با برادر درد دل میکرد این سان تا سحر
آنکه ریزد از فراقت اشک ماتم زینب است
وصف زینب را ز من مشنو بیا در کربلا
خود بین چون حامی ناموس عالم زینب است
ملجأ اهل حرم تا ظهر اگر عباس بود
شب نگهبان در کنار نهر علقم زینب است
پرچمت گر سرنگون شد من نگه میدارمش
غم مخور بعد از تو پشتیبان پرچم زینب است
مدعی هرگز مزن بیهوده لافِ عاشقی
این حسین تنها یک عاشق دارد آن هم زینب است
(مرحوم منزوی اردبیلی)
شعر وفات و مدح حضرت زینب(س) عمه ی سادات
السلام ای ملیکه ی دنیا
السلام ای شفیعه ی عقبی
السلام ای زلال تر از اشک
السلام ای مطهر والا
نوه ی دختری پیغمبر
نور چشمان سید بطحا
مثل آیینه ی تمام نما
روی تو شد خدیجه در زهرا
خوش به حال علی که گردیده
نام پاک تو زینت بابا
صد هزاران فرشته می خواهد
تا کشد ناز دختر مولا
بال جبریل بالش سر تو
سایه بان تو قامت طوبی
دور گهواره ات چه می بینم
لشگری صف کشیده از حورا
همه در نوبت اند تا گیرند
بوسه از زیر خاک پای شما
قدری آهسته وحی نازل شد
بر وجود مقدس طاها
کلیات کلام حق گردد
بی کم و بیش این چنین معنا
واجب الاحترام شد زینب
دختر ارشد کنیز خدا
هر که گرید برای این دختر
اجر آن می شود معادل با…
گریه بر غربت امام حسن
گریه بر داغ سیدالشهدا
مادر عشق دختر حیدر
لب کنم باز بهر مدح و ثنا
در طریق تو مست باید شد
از طهوران باده ی الا
هر دلی شد دخیل گیسویت
در قیامت نمی شود رسوا
ما گدایان بین راه توایم
عُلیا حَضرتا تَصَدّقْنا
کرم از توست ور نه کاسهٔ ما
به خدا نیست مستحق عطا
من چه گویم که آیه ی قرآن
ز کراماتتان بود گویا
قرص نان تو می کند نازل
هل اتی بر سر آل کسا
چه سحرها نماز شب خواندم
تا که شاید تو را کنم پیدا
همه شب های تو مسیحه ی عشق
می دهد بوی لیلة المحیی
در قنوت تهجدت دیدم
رتبه های مقام محمودا
در رکوع تو جلوه های خضوع
سجده ات مست ربی الاعلی
نفحات مقدست بانو
زنده سازد دو صد مسیحا را
شصت و نه بار ذکر یا زینب
رمز توحید را کند افشا
هر که آواره ی حسینت شد
در حریم تو می کند ماوا
خاطرت را ز بس خدا می خواست
با حسین آفرید قلب تو را
السلام ای شریکة الارباب
فانیاً لِلحَسَن سر تا پا
تا که مهر تو در دلم باشد
سایه ی عشق بر سرم بادا
دست گردان شدی میان حرم
تا رسیدی به دامن لیلا
بین هر تای معجرت بینم
آیه ی کاملی ز حجب و حیا
در چهل سال گفته همسایه
که ندیده است سایه ات حتی
کسب فیض از تو کرده اُمّ بنین
تا که گردیده مادر سقا
آمدی تا که پر کنی این جا
جای مادر میان بیت ولا
آمدی و چه زود می پیچد
بین خانه صدای «وا اُمّا»
کاش این جا تمام می شد کار
تازه آغاز می شود غم ها
دومین داغ داغ محراب است
فرق منشق و ناله ی ابتا
سومین غربتت به یک تشت است
لب خونین و ذکر واحسنا
مادر درد السلام علیک
صاحب هر مصیبت عظما
جبرئیل دلم خبر داده
می شوی از حبیب خود تو جدا
چه می آید سرت خدا داند
الامان الامان ز عاشورا
بین گودال بنگری زینب
یک گلویی که گشته «منحوراً»
ناله هایی ضعیف می آید
گوییا در میان هلهله ها
هاله ی نور گوشه ی مقتل
ناله های غریب واغوثاً
مادرت بود و دور تا دورش
آسیه، مریم، هاجر و حوا
ناله می زد حسین من کشتند
با لب تشنه بر لب دریا
یک سوالی برای من مانده
بی جواب ای عقیله ی دنیا
تو چه دیدی کسی نمی داند
که زدی ناله آه «یا جدا»
از چه بر جد خود نشان دادی
تن بی سر با دو تا هذا
این حسینت مُرملٌ بِدماء
گشته جسمش مُقطّع الاَعضاء
مو کَنان سوی خیمه گاه مرو
بهر بوسیدن گلو بازآ
سر خود را بلند کن بنگر
روی نیزه سری رود بالا
کاش دشمن دگر حیا می کرد
ختم می شد مصیبتت این جا
بوی جسم حسین می آید
از چهل نعل تازه در صحرا
بعد از آن شد رسالتت آغاز
ای علمدار صبر، روح وفا
این قصیده دگر کنم کوتاه
با تمام قصور ای والا
دامنت را به گریه می گیرم
تا نمایی برات ما امضاء
نذر کردم اگر رسیدم من
زنده در آن حریم و صحن و سرا
هر قدم نام تو فقط ببرم
تا کنم در حرم به پا غوغا
در شب عید خواهشی دارم
می پذیری ز نوکرت آیا؟
آبرودار بر گل نرگس
بنما تو سفارش ما را
از حبیبم بخواه برگردد
از سفر آن امام خوبی ها
با تمام وجود می گویم
اعتقادم میان لوح قضا
قاسم نعمتی
شعر وفات و مدح حضرت زینب(س) عمه ی سادات
بُوَد آخرین لحظۀ عمر من
اَلا شام غم با تو گویم سخن
چه خوش بود آیین غم خواریت
ز آل علی میهمان داریت
دگر جانم از غصه بر لب رسید
گذشت آنچه از تو به زینب رسید
خداحافظ ای شهر آزارها
خداحافظ ای کوی و بازارها
خداحافظ ای شاهد جنگ ها
خداحافظ ای بارش سنگ ها
خداحافظ ای شهر رنج و بلا
خداحافظ ای چوب و طشت طلا
خداحافظ ای قصۀ بزم می
خداحافظ ای رأس بالای نی
خداحافظ ای شهر دشنام ها
خداحافظ ای کوچه ها، بام ها
خداحافظ ای سنگ خون و جبین
خداحافظ ای سیدالساجدین
خداحافظ ای رنج ها، دردها
خداحافظ ای خاک ها، گردها
خداحافظ ای ناقۀ بی جهاز
خداحافظ ای اختران حجاز
خداحافظ ای خاک ویران سرا
خداحافظ ای آل خیرالورا
خداحافظ ای خردسال اسیر
خداحافظ ای چار ساله صغیر
خداحافظ ای یاس نیلی شده
یتیم نوازش به سیلی شده
همین جا خودم دیدم از خون خضاب
سر نیزه ها هجده آفتاب
همین جا کنارم نی و دف زدند
به دیدار هیجده گلم صف زدند
همین جا دلم شد ز غم چاک چاک
که خورشیدم افتاده بر روی خاک
همین جا به زخمم نمک می زدند
عزیز دلم را کتک می زدند
همین جا به فرقم عدو خاک ریخت
به روی گلم خاک و خاشاک ریخت
همین جا ز غم جان من خسته بود
که ده تن به یک ریسمان بسته بود
همین جا ز غم بود جان بر لبم
که بنشسته طی شد نماز شبم
همین جا به ما خصم دشنام داد
حسینِ مرا خارجی نام داد
همین جا دو چشمم ز خون تر شده
که یاسم به ویرانه پرپر شده
همین جا به ویرانه بلبل گریست
غریبانه بر غربت گل گریست
همین جا ز غم جانم آمد به لب
که در گِل گُلم دفن شد نیمه شب
دریغا که آن گوهر پاک رفت
چو زهرا غریبانه در خاک رفت
الا ای همه نسل ها بعد من
بگویید از قول من این سخن
که زینب بدین کوه اندوه و درد
به موج بلا چون علی صبر کرد
خدا داند و غصه های دلش
که داغ حسینش بُوَد قاتلش
مرا یک جهان درد و داغ و غم است
که توصیف آن بر لب میثم است
سازگار
شعر وفات و مدح حضرت زینب(س) عمه ی سادات
هنگامۀ وصال من و دلبرم شده
این الحسین زمزمۀ آخرم شده
چشمم به راه مانده کجایی عزیز من
پیراهن تو گرمی بال و پرم شده
از گریه پینه بسته دگر چشم های من
عالم سیاه پیش دو چشم ترم شده
موی سپید و قد کمانم چه دیدنی ست
غم های کربلاست چنین یاورم شده
من پیر سالخورده ام و دست های من
محتاج شانه های علی اکبرم شده
از خاطرم نمی رود آن لحظۀ فراق
ناله زدی که وقت وداع از حرم شده
من بین قتلگاه تو جان دادم ای حسین
این چند ماهه جان تو درد سرم شده
می خواستم بغل کنمت جان تو نشد
نیزه شکسته زحمت این پیکرم شده
من پا به پای پیکر تو ضربه خورده ام
سرتا به پا تمام تنم پُر ورم شده
دشمن همینکه پا به روی چادرم گذاشت
گفتم به خویش ارثیۀ مادرم شده
قاسم نعمتی
شعر وفات و مدح حضرت زینب(س) عمه ی سادات
جان و دلم فدای تو ای دلبرم، حسین
دیگر رسیده است دم آخرم حسین
من رو به کربلای تو خوابیده ام اخا
دیدار من بیا، پسر مادرم حسین
چیزی نماند از تو بجز کهنه پیرهن
این یادگار توست کنون در برم حسین
یک سال و نیم رفته ز عمر و نمی شود
درد نبودنت بخدا باورم حسین
یک سال و نیم مثل رباب تو می زدم
بر صورتم، ز داغ علی اصغرم حسین
پیچیده است وقت اذان توی گوش من
” الله اکبر ” علی اکبرم حسین
یادم نمی رود که صدای تو قطع شد
افتاد دلهره به میان حرم حسین
بالای تل دویدم و دیدم که، می خوری…
…شمشیر و نیزه، پیش دو چشم ترم حسین
چهره کبود بود شب غارت حرم
هر دختری که بود به دور و برم حسین
در کربلا زدند به پیشانی تو سنگ
در شام سنگ خورد همه پیکرم حسین
هر چه گذشت بین محل یهودیان
با خود به زیر خاک سیه می برم حسین …
شعر وفات و مدح حضرت زینب(س) عمه ی سادات
دوستان شرح گرفتاری من گوش کنید
قصه ی عشق و وفاداری من گوش کنید
در ره دین خدا یاری من گوش کنید
داستان غم و غمخواری من گوش کنید
گر چه این قصه ی جانسوز به گفتن نتوان
نه به گفتن نتوان بلکه شنفتن نتوان
پرورش یافته ی مدرسه ی الهامم
زینت شیر خدا شیر زن اسلامم
دختر دخت نبی امّ مصائب نامم
کرد لبریز ز غم ساقی گردون جامم
صبر بی صبر شد از صبر و شکیبائی من
ناتوان شد خرد از درک توانائی من
پیش هر حادثه ای آنکه قد افراخت منم
آنکه بر تیر بلا سینه سپر ساخت منم
آنکه بر نزد بلا هستی خود باخت منم
وآنکه با آتش غم سوخت ولی ساخت منم
باغبانم من و غارت شده یکجا باغم
ظلم بگذاشته هی داغ به روی داغم
هستی خود به ره حضرت داور دادم
آنچه دادم به ره دوست سراسر دادم
نه ز کف جدّ عزیزی چو پیمبر دادم
پدرو مادر و فرزند و برادر دادم
گر چه یکروز دلی شاد نبوده است مرا
لیک در صبر جهانی بستوده است مرا
چه بگویم چه ستمها به سرم آوردند
طفل بودم که گل خاطر من پژمردند
پیش من در پَسِ در مادر من آزردند
ریسمان بسته به مسجد پدرم را بردند
من هم استاده و این منظره را می دیدم
مات و وحشت زده می دیدم و می لرزیدم
بعد از این حادثه دشمن ز سرم افسر برد
وز سر من صدف خاک گران گوهر برد
چرخ پیر از بَرِ من تازه جوان مادر برد
نه همین مادر من مادر پیغمبر برد
خفت در خاک و مرا جفت غم و ماتم کرد
مادرم رفت و ز غم قامت بابم خم کرد
مادری دیده ام و پهلوی بشکسته ی او
ناله ی روز و شب و گریه ی پیوسته ی او
کشتن محسن و آن طایر بشکسته ی او
ناتوانیّ و نماز شب بنشسته ی او
مادر از من رخ نیلی شده بر می گرداند
بیشتر ز آتش غمها دل من می سوزاند
پدرم داد شریک غم خود را ازدست
دَرِ دل جز به غم فاطمه بر غیر ببست
وز همه خلق برید و به غم او پیوست
زانوی خویش بغل کرده و در خانه نشست
داغ مادر زده آتش به جگر از یکسو
غربت و خانه نشینیّ پدر از یکسو
بود در سینه هنوز آتش داغ مادر
که فلک طرح دگر ریخت مرا سوخت جگر
سحرم داد منادی خبر مرگ پدر
خبر قتل پدر داد قضا بر دختر
دیدم آن تاج سرم را که دو تا گشته سرش
بسته خون سر او هاله به دور قمرش
بعد از آن بود دلم خوش که برادر دارم
به سرم سایه ی دو سرو صنوبر دارم
دو گل سر سبد از باغ پیمبر دارم
دو برادر ز دو عالم همه بهتر دارم
غافل از آنکه کنون درد من آغاز شده
به رُخم تازه دَرِ غصه و غم باز شده
پس از آن رخت عزا بهر حسن پوشیدم
جگر پاره ی او را به لگن خود دیدم
شرح دفنش چو ز عباس جوان بشنیدم
تیرباران شدن جسم حسن بشنیدم
رفت از دست ، حسن ، گشت دلم خوش به حسین
شد مرا روح و وان ، قدرت دل ، نور دو عین
بعد از آن واقعه ی کرببلا پیش آمد
گاه جانبازی در راه خدا پیش آمد
سفر تشنگی و داغ و بلا پیش آمد
چه بگویم که در این راه چها پیش آمد
این سفر بود که با هستی من بازی کرد
قامتم خم شد و اسلام سرافرازی کرد
آنکه را بود برادر به سفر من بودم
تیر غمهای ورا گشت سپر من بودم
کرد از هستی خود صرف نظر من بودم
کرد قربان برادر دو پسر من بودم
دست گلچین دو گل احمر من پرپر کرد
ره سپر سوی جنان بدرقه ی اکبر کرد
خواهر اینگونه کجا دهر به خاطر دارد
به رهش بهر برادر دو پسر بسپارد
جسمشان چونکه برادر به حرم می آرد
مادر از خیمه ی خود پای برون نگذارد
دیدم ار دیده ی او چهره ی خواهر بیند
شبنم شرم به گلبرگ رخش بنشیند
روز عاشور چگویم به چه روز افتادم
داستانی است که هرگز نرود از یادم
هیجده محرم خود را همه از کف دادم
کوه غم شد دل و چونان که ز پا افتادم
روز طی گشته نگویم که چه بر ما آمد
شب جانکاه و غم افزا و محن زا آمد
آن زمان گو که بگویم چه بدیدم آنشب
خارها بود که از پای کشیدم آنشب
تا سحر از پی اطفال دویدم آنشب
داد روی سیه و موی سپیدم آنشب
آنکه می سوخت به حال دل ما آتش بود
کاست از عمر من و سرکشی خود افزود
شب من یکطرف و جمع پریشان یکسو
هستی سوخته یکسو دل سوزان یکسو
مادران یک طرف و نعش عزیزان یکسو
کودکی گم شده در دشت و بیابان یکسو
چه بگویم چه شبی را به سحر آوردم
با نماز شب بنشسته ی خود سر کردم
با اسارت پی آزادی قرآن رفتم
با یتیمان و سر پاک شهیدان رفتم
راه ناطی شده در کوفه به زندان رفتم
گنج بودم من و در شام به ویران رفتم
بهر اطفال چو احساس خطر می کردم
خویش بر کعب نی خصم سپر می کردم
گر چه هر غم بنوشتند به پیشانی من
عالمی گشته پریشان ز پریشانی من
چشم تاریخ ندیده است بخود ثانی من
قدرت روح مرا بین ز سخنرانی من
که شهادت ز برادر شده تبلیغ از من
و آن بیانی که کند کار دو صد تیغ از من
شامیان هلهله ی فتح در این جنگ زدند
ما عزادار ولی در بر ما چنگ زدند
در دل ریش از آن چنگ زدن چنگ زدند
بر سَرِ بام شده بر سَرِ ما سنگ زدند
طاق شد طاقتم از محنت و بی تاب شدم
شمع سان ز آتش غم سوختم و آب شدم
در سفر شاهد هجده سر بی تن گشتم
شاهد راه حق و عشق برادر گشتم
قصه کوته ز سفر سوی وطن برگشتم
لیک با همسر خود تا که برابر گشتم
آمد از دور ولی تا نظر انداخت مرا
مات و حیرت زده شد بر من و نشناخت مرا
این سفر موی من آشفته تر از حالم کرد
همچنان طایر بشکسته پر و بالم کرد
قامت چون الفم دید و ز غم دالم کرد
حسرت و داغ و غم و درد به دنبالم کرد
گشت پشتم خم و رختم سیه و موی سپید
جای من کوه اگر بود ز هم می پاشید
کن از این قصه ی پر غصه گذر انسانی
دیگر از ماتم من نام مبر انسانی
زدی آتش به دل جن و بشر انسانی
چونکه ریزی ز سر خامه شرر انسانی
گر چه پر شور سرودی نمک از ما داری
گر چه شیرین شده شعرت کمک از ما داری
انسانی
شعر وفات و مدح حضرت زینب(س) عمه ی سادات
ای وجودت تمام ثار ا…
وی علمـدار بـام ثار ا…
پایــدار همیشه ی توحید
پاسـدار قیــام ثار ا…
به تو دین متکی است تا محشر
از تـو پاینـده نام ثار ا…
به قیام حسین گونه ی تو
تـا قیـامت سلام ثار ا…
هر کلام تو یک حماسه ی خون
هـر نفس یـک پیــام ثار ا…
همره و هم مـرام و همسنگر
همـدم و هـمکـلام ثار ا…
ذوالفقـارِ زبـان تـو در کام
تیـغ حـق در نیــام ثار ا…
نام تو، وصف تو، فضیلت تو
سخنِ صبح و شـام ثار ا…
دل نــورانی تــو از آغـاز
بــود بیــتالحرام ثار ا…
چون تو خواندی خطابه، خونِ گلو
گشت شیرین به کام ثار ا…
صحبتت، چشمههای علم علی
حــرمتت، احتــرام ثار ا…
بی تو دین را بقا نبود، نبود
کربـلا کربــلا نبـود، نبود
شعر وفات و مدح حضرت زینب(س) عمه ی سادات
صبـر یـک قطره و تـو دریایی
حلـم یک لالـه و تـو صحرایی
بعد حیدر تو حیدری به سخن
بعـد زهــرا فقـط تــو زهرایی
هاجـر دو ذبیحِ خفته به خون
مریــم هیجــده مسیحـــایی
قیمت اشک توست خون حسین
بلکه خود یک حسینِ تنهایی
قهرمان، شیرزن تو را خوانم؟
بـه خــدا فـوق فوق اینهایی
علم یـک آیـه و تویـی قرآن
علم یک صورت و تو معنایی
پـدرت زینـتِ تمـام وجـود
تـو کـه هستــیِّ زیب بابایی
برده دل از حسین، یک نگهت
بسکه در چشـم او دلآرایی
مادر زهد و عصمت و تقـوا
دختر قدر و نور و طاهـایی
فاتـح کـربلا و کـوفه و شام
صـاحب خطبههـای غرایـی
هر بلایی به چشم تو زیباست
خود به چشم خدا چه زیبایی
شهدا از تو زنـدگی دارند
انبیا هم بـه تو بدهکارند
زینب شعر وفات و مدح حضرت زینب(س) اشعار وفات و مدح حضرت زینب عمه ی سادات زین
شعر وفات و مدح حضرت زینب(س) عمه ی سادات
تو ز تجلیل برتری زینب
تو هماننـد مادری زینب
تا صدایت به کوفه گشت بلند
همه گفتند حیدری زینب
بــاعث سرفـــرازی اســلام
با سرِ شش برادری زینب
جز امامت که هست خاص حسین
بـا امـامت برابری زینب
منجـی چارمیـن ولـیّ خـدا
در کنـار بـرادری زینب
به خدا غیـر چــارده معصوم
از همه مردها سری زینب
همچنان از خطابهات پیداست
که تو زهرای دیگری زینب
دخت زهرا، ولی کدامین دخت
دختِ اسلامْپروری زینب
بلکه همـراه مـادرت زهـرا
مــادرِ اهل محشری زینب
تــو بــه نخــل امیــدِ ثــار ا…
ریشه و شاخه و بری زینب
خلق را سر به سر در آن صحرا
ذکر یا زینب است و یا زهرا
زینب شعر وفات و مدح حضرت زینب(س) اشعار وفات و مدح حضرت زینب عمه ی سادات زینب
شعر وفات و مدح حضرت زینب(س) عمه ی سادات
لب خود تا به خطبه وا کردی
بـاالله اعجـازِ مرتضـی کردی
کوفـه شـد کـربلای دیگر تو
شـام را هـم تـو کـربلا کردی
تو به یک خطبه، حقّ و باطل را
تـا قیـامت ز هـم جـدا کردی
مثـل مـادر بـرای یــاری دین
بارهـا خـویش را فــدا کردی
جان به کف داشته چهلمنزل
بـه امــام خــود اقتـدا کردی
در قنوت نماز شب به حسین
اشک افشانـدی و دعـا کردی
دستهــای یزیـد را بستــی
نهضت شـام را بـپـا کـردی
بـا نگـاه حسیـن از دل طشت
چشم خود بستی و حیا کردی
تو بـه گـودال شکرهـا گفتی
تو کـه تقـدیر از خـدا کردی
چه کشیـدی مگر به بزم یزید
کـه گریبـان خـود قبا کردی
لب و دندان و چوب و طشت و شراب؟
از چـه رو آسمـان نـگشت خـراب؟
زینب شعر وفات و مدح حضرت زینب(س) اشعار وفات و مدح حضرت زینب عمه ی سادات زین
شعر وفات و مدح حضرت زینب(س) عمه ی سادات
نفست جـانِ سیدالشهداست
روح و ریحان سیدالشهداست
قامتت در ریـاض رضوان هم
سرو بستـان سیدالشهداست
خطبههای همیشـه زنده ی تو
متن قـرآن سیـدالشهداست
از سر نیـزهها به زخم سرت
چشم گریان سیدالشهداست
عضو عضو تو ای همه توحید
پر ز ایمـان سیـدالشهداست
میتوان در مقام و وصف تو گفت
آنچه در شان سیدالشهداست
در ثنـایت به نیزه در حرکت
لب عطشـان سیدالشهداست
نامه عاشقانــهات بــه خـدا
جسم عریان سیدالشهداست
تا زمین و زمان به امر خدا
تحت فرمان سیدالشهداست
نـام تـو، مدح تو، فضائل تو
ذکـر یاران سیدالشهداست
از خـداوندگار و خلق مدام
به تو و صبر تو، سلام سلام
زینب شعر وفات و مدح حضرت زینب(س) اشعار وفات و مدح حضرت زینب عمه ی سادات زینب
شعر وفات و مدح حضرت زینب(س) عمه ی سادات
سرفرازی که شد خمیده، تویی
وارث مـــادر شهیــده تــویی
آنکه خورشیدِ خفته در خون را
شسته با اشک هر دو دیده تویی
آنکـه بــا تیـغ نطق حیدریاش
پــرده ی خصــم را دریـده تویی
آنکــه هــر تلخـیِ مصیبت را
شهد جان کرده و چشیده تویی
آنکــه بهــر بقــای عـاشورا
یک جهان شورآفریـده تویـی
آنکه زخم درون و زخم سـرش
آسمان را به خون کشیده تویی
باغبانــی کــه لالههــایش را
دست گلچین به تیغ چیده تویی
زائـری کز هـزار و نهصـد زخم
پاسخ خـویش را شنیـده تویی
آسمانـی کــه بـیستاره شــده
مهر و ماهش به خون طپیده تویی
آفتابی که گشته چل منزل
دور هجده سرِ بریده تویـی
ذکر سرها هماره بود به لب
السلام علیک یا زینب
زنب شعر وفات و مدح حضرت زینب(س) اشعار وفات و مدح حضرت زینب عمه ی سادات زین
شعر وفات و مدح حضرت زینب(س) عمه ی سادات
سالهــا تـا ابــد هـزاره ی توست
روزهــا روز یـــادواره ی تــوست
کوفــه و شـام بعــد عــاشورا
شاهـد نهضـت دوبــاره ی تــوست
همچنان بغـض در گلــو مانــده
نفس کوفـه بــا اشــاره ی تـوست
این تـن گوشـوار عرش خداست
یا تو عرشی و گوشـواره ی تـوست؟
سنـگ قعـر جهنّمـش خــوانند
دل هر کس که بـیشراره ی توست
این بوَد حلق چاک چاک حسین
یا همان قلب پارهپـاره ی تـوست؟
اشــک شبهــای آسمانـیها
خون هفتاد و دو ستاره ی توست
نظـر لطف تو، بـه گریه ی ماست
اشک شرمنـده از نظاره ی توست
همــه بیچــارهایم و چــاره ی مـا
نظــر رحمــت همــاره ی تـوست
چشم مـا در مصیبت تـو گریست
گر پسندی تو، بهتر از این چیست؟
زینب شعر وفات و مدح حضرت زینب(س) اشعار وفات و مدح حضرت زینب عمه ی سادات زین
شعر وفات و مدح حضرت زینب(س) عمه ی سادات
به خداونــدی خـدا سوگند
به امامـان جدا جـدا سوگند
به محمّد، به فاطمه، بـه علی
به تمامــیّ انبیــا ســوگند
به حسینی که تشنه لب، او را
سـر بریدنـد از قفـا سـوگند
بـه دو دست بریده ی عباس
که جدا شد به کربلا سوگند
به همان سینه ی شکسته که گشت
از سـم اسب، توتیـا سـوگند
به همان طایری که با دمِ تیر
ذبـح گردیـد در هـوا سوگند
به یتیمی که چون خیام حسین
سـوخت دامانش از جفـا سـوگند
به خروش تو و به خون حسین
بـه دو دریـای اشـک مـا سوگند
بـه حسین و بـه ظهـر عــاشورا
بــه نواهــای نــینوا ســوگند
به خدایی که بود و باشد و هست
بـی تو اسـلام رفته بود از دست
زینب شعر وفات و مدح حضرت زینب(س) اشعار وفات و مدح حضرت زینب عمه ی سادات زین
شعر وفات و مدح حضرت زینب(س) عمه ی سادات
سنگرنشین عرصه ایثار زینب است
تکرار عزم حیدر کرار زینب است
پرچم فتاد از کف عباس باک نیست
اینک حضور سبز علمدار زینب است
ای بلبل حسین تو تنها نماندهای
بابا سفر نموده تو را یار، زینب است
خون میچکد زتن گرت از تازیانهها
غمگین مباش چونکه پرستار زینب است
قامت اگرچه از غم هجران خمیده داشت
بر قلب خصم حسرت یک آه را گذاشت
آنکس که با کلام خود اعجاز میکند
با دستهای بسته گره باز میکند
گه مادر است و دامن او پرورد شهید
گه دختر است و بهر پدر ناز میکند
گه خواهر است و گرمی پشت برادرش
گه چون علی است خطبه چون آغاز میکند
گاهی علم کشد به سر دوش و گاه مشک
گه خویش را به هیأت سرباز میکند
گه عاشق است و بر لب او ذکر یا حسین
گه با دو دست بسته سفر کرده با حسین
ماهی که رویش از غم گلها کشیده بود
صدها ستاره از شب و روزش چکیده بود
وان هاجری که پا گذر چشمههای خون
هفتاد بار دشت بلا را دویده بود
خونین رخ پدر زجفا دیده بود لیک
بر روی نی جمال برادر ندیده بود
اما نداد از کف جانش امید را
در هم شکست خانه کفر یزید را
مرتضی اسدالهی
زینب شعر وفات و مدح حضرت زینب(س) اشعار وفات و مدح حضرت زینب عمه ی سادات زین
شعر وفات و مدح حضرت زینب(س) عمه ی سادات
زینب نگار حجلگی حرمت حجاب
شرح حیا و معنی شرم، آیت حجاب
هر شاهدی مزین اگر از حجاب شد
افزود او ز عفت خود زینت حجاب
زان ظلمت شبانه و بنشاندن چراغ
میخواست ابر ماه کند ظلمت حجاب
قومی که خواست پرده اسلام بردرد
لرزید از مشاهدهی صولت حجاب
زینب به کوفه پرده به رخسار اگر نداشت
دلها نبود دستخوش هیبت حجاب
گفتند مرتضاست که گوید سخن بلی
این آیتی نبود مگر آیت حجاب
چون صورتش ندیده صدایش شنیده شد
زینب علی خیال شد از دولت حجاب
اسلام بیحجاب ندارد قبول زن
حاکی است از حجاب درون صورت حجاب
هست از حجاب قیمت زن در همه فعال
هرگز مگو که هست ز زن قیمت حجاب
تقوی و پرده هیچ جداییپذیر نیست
تقوی چو نیست هیچ نه خاصیت حجاب
اسلام کشتی است و بود لنگرش حجاب
گر آن نه، این یکی همه باشد در اضطراب
محمد عابد تبریزی
زنب شعر وفات و مدح حضرت زینب(س) اشعار وفات و مدح حضرت زینب عمه ی سادات زینب
شعر وفات و مدح حضرت زینب(س) عمه ی سادات
به پابوس تو آمد سفر کرده کویت
به قربان صفایت دل عاطفه جویت
به یک بوسه که آن روز زدم زیر گلویت
گرفت از تو طراوت بهار دل زینب
میون همه دلها امان از دل زینب
شد آینه ی عشقت سرا پای وجودم
اگر رنگ بنفشم اگر یاس کبودم
در ایام جدایی پر از یاد تو بودم
که شد ذکر جمیلت گل محمل زینب
اگر باغ گلم رفت به تاراج و به غارت
اگر سنگ ستم کرد به آیینه جسارت
مرا برده بر سوی اگر موج اسارت
ولی در دل دریا تویی ساحل زینب
میون همه دلها امان از دل زینب
آهم که شعله بر جگر غم کشیده ام
اشکم که قطره قطره به پایت چکیده ام
آیینه ام که زخم ترک خورده ام ز سنگ
سروم که سایبان شده قد خمیده ام
ای تل خاک غرق به خون برادرم
باور نمی کنم که کنارت رسیده ام
یادم نمی رود که در آن روز در پی ات
صد بار و این مسیر سیه را دویده ام
نبش نظار و ضربت دشمن گرفته ام
طعم هزار و صد سنگ ستم را چشیده ام
یادم نمی رود که در آن شام و از تنت
صد تیغ و تیر ونیزه و خنجر کشیده ام
اکنون رسیده ام که ببوسم دوباره ات
آه ای گلو بریده کجا این بریده اند
ین شعر وفات و مدح حضرت زینب(س) اشعار وفات و مدح حضرت زینب عمه ی سادات زین
شعر وفات و مدح حضرت زینب(س) عمه ی سادات
خودم دیدم که صحرا لاله گون شد
زمین از خون یاران غرق خون بود
خـــــــــــودم دیدم فضای آسمانها
پــــــــــــــــر از انا الیه راجعون شد
خـــــودم دیدم که نور چشم زهرا
جراحــــــــات تنش از حد فزون شد
خـــودم دیدم که بر هر برگ لاله
نوشته ایـــن سخن با خطا خون بود
گلــی گم کرده ام می جویم او را
به هر گــل می رسم می بویم او را
اگــــــــــر چه در کنار نهر علقَم
ز گـــــــــریه منع کردم خواهرم را
خودم دیدم که زهرا ناله می کرد
خــــــــــودم دیدم سرشک مادرم را
مکن منعـــــــم اگر با اینهمه داغ
زنـــــــــــم بر چوبۀ محمل سرم را
گلــی گم کرده ام می جویم او را
به هر گــل می رسم می بویم او را
خــــودم دیدم که دلها مرده بودند
خــــــــــودم دیدم همه افسرده بودند
خــــودم دیدم کبوترهای معصوم
همـــــــــه سر زیر پرها برده بودند
خـــــــــــودم دیدم که گلهای نبوت
ز بــــــی آبی همه پژمرده بودند
همان جــــــایی که فرزندان زهرا
بجـــرم عشق سیلی خورده بودند
گلــــی گم کرده ام می جویم او را
به هر گل می رسم می بویم او را
خـودم دیدم زمین دریای خون بود
خـودم دیدم که عالم لاله گون بود
خـــــــــودم دیدم گلوی اصغرم را
خـــــــودم در بر کشیدم اکبرم را
خــــودم دیدم حسینم تشنه جان داد
چه جـــــانی بر لب آب روان داد
خــــــــــــودم دیدم کنار نعش اکبر
حسینـــــــم می زد بر سر و سینه
خــــــــــــــودم دیدم ز بالای بلندی
کــــــه محبوب خدا را سر بریدن
خـــــــــــودم دیدم طناب ظلم بستن
به دست و بازوی آن شیر زن ها
میــــــــان این همه گلگون کفن ها
کنــــــون من مانده ام تنهای تنها
کنـــــــــــار قتـــــــلگه آمد به یادم
کــــه بی خود گشتم و از پا فتادم
بــــــــــــه رگهی برادر بوس دادم
بــــــــه جای مادرم زهرا حسینم
ینب شعر وفات و مدح حضرت زینب(س) اشعار وفات و مدح حضرت زینب عمه ی سادات زین
شعر وفات و مدح حضرت زینب(س) عمه ی سادات
تو کیستی؟ حقیقت زهرای اطهری
زیـن ابـی و زینـت آغـوش مـادری
قـرآن روی سینـۀ پـاک پیامبر
خیـر کثیـر دامـن پـر مهـر کوثـری
روی تو مصحف است و زبان تو ذوالفقار
حق را زبـان و خـون خدا را پیمبری
از آنچـه دیدهانـد و ندیدنـد، خوبتـر
وز آنچـه گفتهانـد و نگفتنـد، برتـری
در آسمان وحـی خدا ماهپارهای
بین دو آفتـاب ولایت ستارهای
****
تکبیـر بـا صـدای تـو تکبیر میشود
قرآن به خطبههای تو تفسیر میشود
بـر قلـب دشمنـان قسم خوردۀ خدا
نطق تو و بیـان تو شمشیر میشـود
در کاخ شامِ شـوم، کنار سر حسین
شام بلا به نطق تو تسخیر میشود
حتی یزید بـر سـر تخت ستمگری
با یک نهیب تند تو تکفیر میشود
بانو! بخوان خطابه که بر منطقت یقین
هجـده سـر بریـده بگوینـد آفـرین!
****
بیتو ریاض سرخ شهادت ثمـر نداشت
تـا صبـح حشر، پیکـر ایثار، سر نداشت
جـز سینـۀ مطهـر تـو در مسیـر شـام
قرآن بـه پیش تیر حوادث سپر نداشت
در گامگام حادثـه فرزنـد فاطمـه
یک لحظه چشم بر سر نی از تو برنداشت
بر حفظ دین خویش پس از کشتن حسین
پروردگـار از تـو کسی خوبتر نداشت
با آن کـه پیش روت سـران بریده بود
غیر از جمال، چشم تو چیزی ندیده بود
********
تـو کیستـی؟ مجاهـد همسنگر حسین
کردی چهـل عـروج، سفر با سر حسین
از سـن خـردسالـی خـود بعـد فاطمـه
هم خواهـر حسینـی هـم مـادر حسین
چون مادرت که یکتنه شد حامی علی
تو یکتنه شدی همه جا لشکر حسین
فریـاد شـد ز حنجـر پـاک تـو سـر کشیـد
خونی که ریخت از دل و از حنجر حسین
هم در تـن صـدات پیام حسین بود
هم خطبهات کمال قیام حسین بود
********
از کودکـی نمــاز شـب روحپــرورت
یــادآور نوافــل شبهــای مــادرت
گویی هنوز جای تو محراب فاطمه است
گویی هنـوز چـادر زهـراست بر سرت
تسخیر کرد نطق تو چون شهر کوفه را
لبخنـد فتــح زد ســر پـاک بـرادرت
بانو! بخوان خطابه؛ بخوان کز فراز نی
رأس حسین، گوش شـده پای منبرت
با خطبـۀ تو پـردۀ دشمن دریده شد
از حنجرت صدای محمّد شنیده شد
****
بر گِرد محمل تو که هجده ستاره بود
بین ستارههـا سـر یک شیرخواره بود
وجـه خـدا به پیش نگاه تـو روی نی
نوک سنان به چشم تـو دارالزیاره بود
دل در طـواف روی برادر بـه راه شام
چشم تـو زائـر گلـوی پـارهپاره بـود
بالله قسم که صبـر، کم آورد پیش تو
با آن که درد و داغ و غمت بیشماره بود
زنهای شام بر در دروازه صف زدند
وقتی سر حسین تو دیدند کف زدند
****
کردی سفر ز خویش و رسیدی به قتلگاه
بودی جمیل هر چه که دیـدی به قتلگاه
جسم حسین را چو گرفتی به روی دست
جـان امــام خـویش خریـدی به قتلگاه
دستـور پایـداری و صبـر و مقاومت
از حنجـر بریـده شنیـدی بـه قتلگاه
با آن که خون ز نطق تو آب حیات خورد
سـر از سپـاه کوفـه بریدی به قتلگاه
چون گل شکفت زخم حسین از شکفتنت
از صبـر و پایـداری و شکرانـه گفتنت
****
ای جن و انس، یکسره خاک در شما
دست خـدا همیشـه بـود بر سر شما
تا صبح روز حشر به جسم و به روحتان
بــادا ســـلام از احـــد داور شمـا
در راه شام، پای فشردید همچو کوه
زیـرا کـه بـود دسـت خدا یاور شما
گویی که نور وحی دمـد از دهان ما
هـرجـا زبـان مـاست پیـامآور شما
«میثم» فدای میثم تمارتان شود
آزاد آن کسی که گرفتارتان شود
********
حاج غلامرضا سازگار
زینب شعر وفات و مدح حضرت زینب(س) اشعار وفات و مدح حضرت زینب عمه ی سادات زینب